باید الان خواب میبودم ولی فکرم مشغولتر از اونیه که خوابم ببره.وقتی این آب کثیف از این چاه لعنتی میزنه بیرون اونقد کلافه میشم که نگو و نپرس.منظورم چاه اشپزخونه س گاهی با خودم میگم خدا کنه خیلی زود از این خونه بریم جای دیگه البته با شادی.از بس که چاهاش و لوله هاش اذیتمون میکنه.واقعا دارم خسته میشم.بدتر از اون اینه که این شوهر عزیزمم منو درک نمیکنه وهمراهیم نمیکنه.
تقریبا 2روزه پیش یا شایدم 3روز پیش موکت اشپز خونه رو شسته بود واصلا راضی نمیشد که امشبم بشوره.جالبه 5 دقیقه هم بیشتر طول نمیکشید این کار ولی خب تنبلیه دیگه.که متاسفانه مواقعی که نباید گریبان شوهری رو بگیره ,میگیره.درسته گذشت چیز خوبیه...ولی اخه چه قد ...وقتی مجبور میشم در واقع به خاطر ارامش خودم گاهی وظایف اون رو انجام بدم واقعا یه جورایی بدتر میشه حالم .اون قد بد که دلم میخاد تا مدتی باش لج کنم..تو فکرمه چند روز سحری بیدارش نکنم تا کمی گشنگی بکشه و البته از اون جایی که فوق العاده دل رحمم بعید میدونم این کارو انجام بدم.
عصبانیم از دست اون عصبانیم.گاهی حس میکنم چه قد دارم کوتاه میام در برابرش.ومتاسفانه اصلا شکرگذار نیست.
مثلا همین امشب به خاطر اون از افطاری یکی از عزیزانم گذشتم.ولی حداقل نکرد حالا که نرفتیم یه شب خوب و واسم رقم بزنه.
همین یک ساعت پیش خواستم برم مسواک بزنم که دیدم موکت جلوی حموم هم کمی خیسه.چاقو میزدی خونم در نمی اومد.نمیدونم این خونه ی قراضه چرا اینجوریه .خستم کرده به خدا.هر روز یه بازی ای در میاره.هر چی سیمان کف حموم میریزیم و لوله باز کن تو چاهش فایده ای نداره که نداره.
کمی اروم شدم باتون حرف زدم.دیگه صبح شد.میرم بخوابم.ممنون که نوشته هامو خوندی.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسبها: آبلوله کلافهخستهتنبل